راننده تاکسی گفت:
میدونی بهترین شغل دنیا چیه؟
گفتم: چیه؟
گفت: راننده تاکسی.
خندیدم. راننده گفت:جون تو.
هر وقت بخوای میای سرکار، هر وقت نخوای نمیای، هر مسیری خودت بخوای میری، هروقت دلت خواست یه گوشه میزنی بغل استراحت میکنی، مدام آدم جدید میبینی،
آدمهای مختلف، حرفهای مختلف، داستانهای مختلف. موقع کار میتونی رادیو گوش بدی، میتونی گوش ندی، میتونی روز بخوابی شب بری سر کار. هر کیو دوست داری میتونی سوار کنی، هر کیو دوست نداری سوار نمیکنی، آزادی و راحت.
دیدم راست میگه،
گفتم: خوش به حالتون.
راننده گفت:
حالا اگه گفتی بدترین شغل دنیا چیه؟
گفتم: چی؟
راننده گفت: راننده تاکسی و ادامه داد:
هر روز باید بری سرکار، دو روز کار نکنی دیگه هیچی تو دست و بالت نیست،
از صبح هی کلاچ، هی ترمز، پادرد، زانودرد، کمردرد.
با این لوازم یدکی گرون، یه تصادفم بکنی که دیگه واویلا میشه،
هر مسیری مسافر بگه باید همون رو بری، هرچی آدم عجیب و غریب هست سوار ماشینت میشه، همه هم ازت طلبکارن. حرف بزنی یه جور، حرف نزنی یه جور، رادیو روشن کنی یه جور، رادیو روشن نکنی یه جور.
دعوا سر کرایه، دعوا سر مسیر، دعوا سر پول خرد، تابستونها از گرما میپزی، زمستونها از سرما کبود میشی. هرچی میدویی آخرش هم لنگی.
به راننده نگاه کردم.
راننده خندید و گفت:
زندگی همه چیش همینجوره. هم میشه بهش خوب نگاه کرد، هم میشه بد نگاه کرد.
شاید 12ـ10 مرتبه بیشتر از المنت استفاده نکردیم که یک روز فضولی یکی از نگهبانان آسایشگاه گل کرد و به یکی از سطلهایی که به ظاهر سطل ادرار بود و برای تخلیه برده میشد، شک کرد. زود رسید بالای سر سطل و به بچهها گفت که در سطل را بردارند. وقتی چشمش به آب جوش و بخاری که از آن در میآمد افتاد، نیشخندی زد و با لگد کوبید به سطل و تمام آب را ریخت روی زمین. کارمان درآمده بود. سربازها سریع بچهها را از آسایشگاهها بیرون راندند و شروع کردند به تفتیش. خیلی نگذشت با چشمهایی که داشت از حدقه بیرون میزد، المنت به دست از یکی از آسایشگاهها آمدند بیرون. طوری دور المنت جمع شده بودند و نگاهش میکردند که انگار سفینه فضایی دیدهاند. یکسره المنت را این طرف و آن طرف میکردند.باورشان نمیشد که با چیزی به این سادگی میشود آب را جوش آورد. وقتی از ظاهر المنت چیزی دستگیرشان نشد، چوب المنت را شکستند. فکر میکردند بچهها در این تکه چوب چیزی کار گذاشتهاند.از یک طرف از ادا و اطوارهای عجیب و غریب و چشم و ابرو بالا انداختنها و پچ پچ کردنشان خندهمان گرفته بود؛ از طرف دیگر به خاطر لو رفتن المنت حسابی حالمان گرفته شده بود. المنت درست کردن کاری نداشت؛ اما دیگر دستمان رو شده بود و آنها روی این قضیه حساس شده بودند.»منبع: کتاب «سرباز کوچک امام» به قلم فاطمه دوستکامی
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
اعمال روز عرفه
دوران امامت امام محمد باقر ( ع )
اعمال روز ازدواج حضرت علی و فاطمه
سالروز 14 و 15 خرداد تسلیت
نامه رهبری به دانشجویان امریکایی
نمایش بیاخلاقی در فیلمهای سینمایی بسیار خطرناک است
رهبر انقلاب و پیام ایشان برای رئیس جمهور و هیات همراه
تسلیت ایران
فرا رسیدن دهه کرامت مبارک
بازدید رهبر انقلاب از سی و پنجمین نمایشگاه بینالمللی کتاب تهران
[عناوین آرشیوشده]